ساعتها با خودم کلنجار رفتم که ایا نوشتن کار صحیحی است یا ننوشتن ؟!
چرا که تا به حال خیلی چیز ها نوشتم . از تصمصیاتم برای اینده . اما متاسفانه دریغ از عمل کردن به یکی از آنها .
16 فروردین سال 1395 .
تمام ان روز را یادم میاید . دوشنبه روزی بود . ساعت 12 ظهر و یا همین حوالی . زنگ جغرافیا !
الان که 3 سال از ان روز میگذرد هیچ ثمره ای مشاهده نمیشود .
تمام لذات اینده ام را بر مبنای پول پیچیدم
پولی که از شغل اینده ام بدست می اید.
شغل اینده ای که از کنکور بدست می اید .
و کنکوری که 70 روز با ان فاصله داریم .
هرچند این زمان بسیار زیاد نیست . اما باید از همان اندازه هم استفاده کرد .
از بحث کنکور که بگذریم در آن روز از کارآفرینی نیز صحبت شده بود .
رویای بچگی . کارمند و شرکت و دفتر دستک !
آن روز ؛ سه شنبه ی خرداد ماه ، فیزیک نیکخو ، فرادرس . این رویا با وارد شدن در حوزه وب و برنامه نویسی شدت گرفت و در اعماق وجودم ریشه زده است !
مانند تمامی رویاهای پیشینم .
هنرپیشگی و بازیگری .
و این روزها کمی درگیر ورزش شدم و از علاقه ام به دویدن با خبر شدم .
این مشکل من نیست که همواره دوست دارم ideal هر زمینه ای باشم اما این مشکل من است که برای خواسته هایم تلاش نمی کنم و انهارا نمیه کاره رها میکنم و یا بدموقع شروعشان میکنم !
تهران شهر دوست داشتنی من ! شهر خاطرات بچگی من ! از تو عذر میخواهم که در سال 1395 به فکرت نیودم و فقط به خارج کشور فکر میکردم . شاید نفرین تو مانع این میشود که انقدر از دانشگاه تهران انگیزه نگیرم ! هنوزم همان فکر ها را در سر دارم .
بهتر است بگویم در حال فراموشی بود که . به یکباره قوت گرفت .
با حرف های سحر ، وعده هایش ، امیدواری هایش ، کلامش .
شاید کلامش حق باشد ولی انتظار بد دردیست .
از همه بیشتر 50/50 بودن .
در اینجا هم مشکل از او نیست و مشکل از من است که زیادی خیالپردازی میکنم و از حقیقت فاصله میگیرم .
3 سال گذشت و من 19 سالگی ام در شرف تمام شدن است .
گذران 20 عمرم را شروع خواهم کرد .
2 دهه از عمرم گذشته
دوستدارم اولین روز از دهه ی سوم عمرم را با تلاش و کوشش و پشتکار شروع کنم .
30 فروردین 98 تا 30 فروردین 408 دهه ای که سی سالگی ام را رقم میزند .
من در این دهه از هیچ تلاشی دست برنمیدارم و تفریحاتم را به دهه سوم عمرم موکول میکنم .
دیگر بس است ! حالا چشتو ببند، ببین چی فاز
ته !
درباره این سایت